جای خالی ات را در آغوش می گیرم
بی وفا رفتی و نگفتی بی تو آغوش من دیگر برای هیچ کس نمی تپد
بعضی آدمها غیر قابل تکثیرند
غیر قابل تکرارند
غیر قابل جبران اند
غیر قابل تبدیل اند
غیر قابل تعویض اند
غیر قابل تفسیرند
غیر قابل توصیف اند
بهتر از آنها محال است
هم شأنشان خیال است
حتی نصفشان هم پیدا نمی شود
هیچ آدمی هم قد و اندازه شان نیست
تمام دنیا را یک کفه ترازو بگذاری، آنها را کفه مقابل، وزن آنها بیشتر است
هیچ کس شبیه بعضی ها قلبمان را نمی تواند تسخیر و تصاحب و قبض و ضبط کند
انگار خلق شده اند برای دلبری و دلربایی و دلنوازی
بعضی ها به تنهایی برابرند با همه
یک لبخندشان کافیست تا پایبندشان شویم
یک نگاهشان کافیست تا در بندشان شویم
بعضی ها با رفتشان عاشق ترمان می کنند
با پشت کردنشان مشتاق ترمان می کنند
وقتی می روند با عکسشان خلوت می کنیم
با خاطراتشان زنده می مانیم
با یادگارهایشان زندگی را میسازیم
می شوند تمام دار و ندارمان
و به ریسمان خاطراتشان چنگ می زنیم
که دستاویزی برای زیستن داشته باشیم
تا که از ذهن و خاطره و قلبمان می گذرند
لبخندی همراه با اندوه و بغض بر لب می نشانیم و با حسرتی تؤام با شوق می گوییم "یادش به خیر"
بعضی از آدمها هرگز تمام نمی شوند
هرگز فراموش نمی شوند
هرگز گم نمی شوند
بعضی از آدمها آنقدر پر رنگ اند
آنقدر مؤثرند
آنقدر ارزشمندند
که هرچه بیشتر بروند ماندگارتر و پر رنگ تر و مهم تر می شوند
بعضی از آدمها تأثیرخوبی هایشان حتی بعد رفتنشان هم، پا بر جاست
آنچه کاشتند را به شایسته ترین نحو تا آخر عمرت درو می کنی
و خوبی هایشان دنیا و سرنوشتت را می سازد
بعضی از آدمها غیر قابل تکرارند
مادر از همان هاست
از همان آدمهایی که هرگز گمان نمی کنی که نیست
هرگز رفتن و تمام شدنش را باور نمی کنی
هرشب سایه ی مهربانیش را حس می کنی
لبخندی که در عکس هایش جا گذاشته را هر روز لمس می کنی
و قلبت لمس می شود از عشقی که در نگاه عکس هایش جا گذاشته
مادر تنها بهانه ی قلبهای عاشق است بر تپیدن

نویسنده: آمنه نقدی پور


برچسب‌ها: مادر, مادر دوستت دارم, عشق فقط یک کلام, عکس و متن مادر
+ نوشته شده در  ۱۴۰۰/۰۳/۲۰  توسط  آمنه نقدی پور  | 

مادر همان پناهگاهیست که هرگز تمام نمی شود
مادر همان عشقیست که در قلب دنیا نهادینه شده و کم نمی شود
مادر یعنی امیدی که هرگز ناامید نمی شود
مادر یعنی دعای خیری که مدام در حال استجابت است
مادر یعنی لبخندی که همیشگیست
یقین دارم مادر از اسم خدا گرفته شده
اصلا مادر قسمت اعظمی از خداوند است که برای دل مخلوقات آفریده شده
برای اینکه به اسمش تکیه کنیم
به عشقش تکیه کنیم
به شانه اش تکیه کنیم
حتی وقتی نیست هم می شود به یادش تکیه کرد
مادر یعنی تکیه گاه
من حتی گاهی به خاطراتش تکیه می کنم
خاطره زمانی که در آغوشم می کشید
گاهی زمان متوقف می شود
خودم را در آغوشش تصور می کنم
و با عطرش سرمست می شود این دل از کف رفته ام
اگر قدر بودنش را ندانی
نبودش ویرانت می کند
اگر قدر بودنش را بدانی
وقتی نیست مدام هوای دلت را دارد
سرک می کشد به روزمرگی ات و پناهت می شود
دعای خیر مادر حرز حضرت مادر است
حفظت می کند
دعای خیرش را با التماس هم شده بدرقه زندگیت کن
حتی اگر شده، به پایش بوسه بزن تا از ته دل دعایت کند
 دورش مثل یک پروانه بچرخ و قربان صدقه اش برو تا از ته دل دعایت کند
مادر، عزیز دردانه خداست
اگر می خواهی قلب خداوند را تسخیر کنی
دل مادرت را به دست بیاور
روز مادر مبارک

نویسنده: آمنه نقدی پور

ثبت شد✅

______________________________
از لینک های زیر دیدن کنید:

وبلاگ آمنه نقدی پور

ترانه های آمنه نقدی پور

اینستاگرام آمنه نقدی پور

آمنه نقدی پور در آدینه بوک

نامه های آمنه نقدی پور به مادرش

شعرهای مذهبی آمنه نقدی پور

​​کتاب معراج خون در پرتال دانشگاه

طرفداران      و     هواداران  آمنه نقدی پور

دانلود کتاب های آمنه نقدی پور از کتابناک     و   کتاب سبز

بخوانید شعرهای آمنه نقدی پور  را در:   شعر نو   و   ایرافتا    و    شعر ناب     و   آکادمی ترانه  

 


برچسب‌ها: آمنه نقدی پور, آمنه نقدیپور, مادر, روز مادر
+ نوشته شده در  ۱۳۹۹/۱۲/۱۹  توسط  آمنه نقدی پور  | 

خاطرات کودکی ام مرا به یاد آغوش مادرم می اندازد
آغوشی که همیشه مأوای دلتنگی ام بود
آغوشی که آرامگاه اندوهم بود
کودکی من در یک کلمه خلاصه می شود
«مهر مادری»
کلمه ای که ختم تمام کلمات است
مهر مادری با روح و جان و وجودم سرشته شده
از همان کودکی شیفته اش شدم
و قلبم به قلب پرمهرش گره خورد
همان زمانی که آغوش پر مهر مادر را در بر گرفته بودم
و دستانش گیسوانم را می نواخت
و نگاهش در نگاهم گره خورد 
و با تبسمی روح نواز 
مرا «ثمره ی عشق بی پایانش» خطاب کرد
وقتی نفس های حیات بخشش را با نفسم یکی می کرد
با تک تک کلماتش قلب از کف رفته ام تسخیر عشقش میشد
می گفت: تو فرشته ی کوچک مادری
می گفت: تو عشق بی نظیر مادری
می گفت: تو که آمدی مفهوم زندگی را فهمیدم
می گفت: تنها شوق زندگی ام تویی
می گفت: با چشمان تو زندگی را می بینم
می گفت: دنیای قبل از تو ، جهنم بود
مادرم به من می گفت: تو که آمدی دنیای من را بهشت کردی
مادرم عاشقم بود، که عاشقش هستم
عاشقش بودم، که عاشقم بود
من با چشمان او میدیدم و او با چشمان من
فهمش برای افراد عامی سخت است
ولی آدم های عاشق ِ سینه سوخته، مفهوم عشق ما را خوب می فهمند
آدم هایی که در کنار مادرشان اشک ریخته اند
صورت مادرشان را لمس کرده اند
با لبخندش خندیده اند
به خاطرش سینه چاک کرده اند
به عشقش غیرت کرده اند
به اسمش قسم خورده اند
به یادش خدا را تجسم کرده اند
با سکوتش به چشمان صامتش خیره شده اند
و با کلمه به کلمه ای که از لبان ترش تراوش کرده زندگی کرده اند
که می داند و چه می داند که مادرم چگونه فرشته وار کودکی ام را ساخت؟
مادرم با هر ذکری که بر لب جاری می کرد
هزار فرشته را به استقبال کودکی ام می آورد
مادرم کودکی مرا در آغوش فرشتگان 
و در آغوش فرشته ای که خدایی بلد بود
پرورش داد
مادرم تنها فرشته ی زمینی بود که دیده ام و می شناسم
مادر جان، هزاران سپاس که کودکی ام را فرشته وار ساختی
مادر، تو با شکوه ترین خاطره ی زندگی منی
تمام چیزهای خوب دنیا مرا به یاد تو می اندازند
دخترت آمنه شبها به عشق دیدن چشمانت 
ستاره ها را می شمارد 
چشمان تو در ماه خلاصه شده 
و ستاره ها دور چشمانت می گردند

نویسنده: آمنه نقدی پور

ثبت شد✅

______________________________
از لینک های زیر دیدن کنید:

وبلاگ آمنه نقدی پور

ترانه های آمنه نقدی پور

اینستاگرام آمنه نقدی پور

آمنه نقدی پور در آدینه بوک

نامه های آمنه نقدی پور به مادرش

شعرهای مذهبی آمنه نقدی پور

​​کتاب معراج خون در پرتال دانشگاه

طرفداران      و     هواداران  آمنه نقدی پور

دانلود کتاب های آمنه نقدی پور از کتابناک     و   کتاب سبز

بخوانید شعرهای آمنه نقدی پور  را در:   شعر نو   و   ایرافتا    و    شعر ناب     و   آکادمی ترانه  

 


برچسب‌ها: آمنه نقدی پور, آمنه نقدیپور, مادر, روز مادر
+ نوشته شده در  ۱۳۹۹/۱۲/۱۸  توسط  آمنه نقدی پور  | 

عکس کودکی ام مرا به یاد آغوش مادرم می اندازد آغوشی که همیشه مأوای دلتنگی ام بود آغوشی که آرامگاه اندوهم بود کودکی من در یک کلمه خلاصه می شود: «مهر مادری» کلمه ای که ختم تمام کلمات است «مهر مادری» با روح و جان و وجودم سرشته شده از همان کودکی شیفته اش شدم و قلبم به قلب پرمهرش گره خورد همان زمانی که آغوش پر مهر مادر را در بر گرفته بودم و دستانش گیسوانم را می نواخت و نگاهش در نگاهم گره خورد و با تبسمی روح نواز مرا «ثمره ی عشق بی پایانش» خطاب کرد وقتی نفس های حیات بخشش را با نفسم یکی می کرد با تک تک کلماتش قلب از کف رفته ام تسخیر عشقش میشد می گفت: تو فرشته ی کوچک مادری می گفت: تو عشق بی نظیر مادری می گفت: تو که آمدی مفهوم زندگی را فهمیدم می گفت: تنها شوق زندگی ام تویی می گفت: با چشمان تو زندگی را می بینم می گفت: دنیای قبل از تو ، جهنم بود مادرم به من می گفت: تو که آمدی دنیای من را بهشت کردی مادرم عاشقم بود، که عاشقش هستم عاشقش بودم، که عاشقم بود من با چشمان او میدیدم و او با چشمان من فهمش برای افراد عامی سخت است ولی آدم های عاشق ِ سینه سوخته، مفهوم عشق ما را خوب می فهمند آدم هایی که در کنار مادرشان اشک ریخته اند صورت مادرشان را لمس کرده اند با لبخندش خندیده اند به خاطرش سینه چاک کرده اند به عشقش غیرت کرده اند به اسمش قسم خورده اند به یادش خدا را تجسم کرده اند با سکوتش به چشمان صامتش خیره شده اند و با کلمه به کلمه ای که از لبان ترش تراوش کرده زندگی کرده اند که می داند و چه می داند که مادرم چگونه فرشته وار کودکی ام را ساخت؟ مادرم با هر ذکری که بر لب جاری می کرد هزار فرشته را به استقبال کودکی ام می آورد مادرم کودکی مرا در آغوش فرشتگان و در آغوش فرشته ای که خدایی بلد بود پرورش داد مادرم تنها فرشته ی زمینی بود که دیده ام و می شناسم مادر جان، هزاران سپاس که کودکی ام را فرشته وار ساختی مادر، تو با شکوه ترین خاطره ی زندگی منی تمام چیزهای خوب دنیا مرا به یاد تو می اندازند دخترت آمنه شبها به عشق دیدن چشمانت ستاره ها را می شمارد چشمان تو در ماه خلاصه شده و ستاره ها دور چشمانت می گردند

نویسنده: آمنه نقدی پور


برچسب‌ها: مادر, کودکی, آمنه نقدی پور, متن ادبی
+ نوشته شده در  ۱۳۹۹/۰۹/۱۸  توسط  آمنه نقدی پور  | 

گفتی سکوت را بشکنم و آنوقت

باید که بشنوی ز لبم: مادر

این آخرین شکستنی ات شد

دنیای غُصّه، غُصّه ی بی آخر

مادر، سکوتِ روز و شبم را مُرد

در هق هقِ مداوم و آهسته

مادر که رفت روز و شبم یعنی:

یک انجمادِ ممتد و پیوسته

سردم، شبیه سنگِ مزارت سرد

افتاده گل به پای مزارت زرد

پاییز، زردِ زرد و زمستان زرد

رفتی و بی تو باغ و بهارت زرد

قلبم گُل ِ گلایل ِ بی رنگیست

که پای خاکِ سردِ تو جان داده

قلب من است روی مزار تو

که عشق را به سنگ نشان داده

تقدیرِ من بی تو چه بی رحم است

در ازدحامِ مرگ و فراموشی

عادت به روزهای نبودن ِ نو

تاریکی است و حُکم به خاموشی

هر پنج شنبه چشمِ تو در راه است

در یک بهشتِ گمشده ی مسکوت

با مردگان مشمئز و خیره

در یک فضای مضطرب و مبهوت

قرآن و رَحل و مُهرِ نمازت را

با بغض روی خاکِ تو می چینم

این مُهر، بوی رویِ تو را دارد

بعد از خدا، تو قبله و آیینم

مادر خدای عشق، خدای درد

دنیا مدام پیشِ تو کم آورد

دنیا نبود لایق دستانت

دنیا تویی به قلب جهان برگرد

این پنج شنبه حس ِ بدی دارم

چون دیدن تو سهل و میسّر نیست

گل های روی خاکِ تو می فهمند

پژمردگیِ لحظه ی، مادر نیست

آمنه نقدی پور

از کتاب : یک جفت پای دار


برچسب‌ها: شعر برای مادر, شعر برای فوت مادر, مادر, مادرانه
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۲۰  توسط  آمنه نقدی پور  | 

(نامه شماره ۱)

مادر جان سلام

از روزی که رفته ای هوای خانه ابری ­ست و ابری مُدام فضای خانه را نمناک می­کند...

مادر٬ این روزها من به تمام نشانه ها نگاهِ می­ کنم و ردّ تو را جست و جو می­کنم.

وقتی غروب از راه می ­رسد نگاهم به افق هایی دور پر می­ کشد٬ به افق هایی که تو را به ابدیت برد و من هربار ناچار از وداع خورشید می­ ترسم.

می ­ترسم که خورشید هم، روزی این خانه را ترک کند و در رفتنش برگشتی نباشد.

مادر٬ من از عروج بی وقفه­ ی گل ها می ­ترسم٬ گل هایی که تو دیروز در باغچه­ ی کوچکمان کاشته ای و از سکونشان می ترسیدی٬ نگاه کن! گل های تو امروز قدم قدم بزرگ می شوند تا هرچه زودتر به آستان نگاه تو نزدیک شوند٬ من چگونه باید به تو نزدیک شوم مادر؟!

من چگونه می توانم شبیه قبل دلتنگی ام را با تو شریک شوم.

تو چگونه می توانی این همه از من دور باشی مادرم.

بگو که من چگونه عروج ملکوتی ات را بر باورم تفهیم کنم؟

لعنت بر (۲۱ مهر۹۱) که تلخ ترین روز زندگی ام را رقم زد٬ من از این سال بیزارم٬ من از این ماه بیزارم٬ من از این روز بیزارم٬ حتی از جمعه هایی که من را به یاد ِ رفتنت می اندازد بیزارم٬ از ساعت های ۶ بیزارم.

مادر٬ شب از نیمه گذشته و دیگر کسی نیست که فردا را به من نشان دهد! کسی نیست تاریکی راه را برایم روشن کند! کسی نیست که گرد و غبار راه را از تنم پاک کند!

و دیگر کسی نیست که این بغض ِ آخر را مهار کند.

مادر به صدایم گوش کن...

بغض بغض بغض ...

کافی ست صدایم کنی آن وقت بغض من قلبِ زمین را تکّه تکّه می کند.

مادر٬ راستی چرا دیگر نمی توانم صورتت را مجّسم کنم؟ هر بار که در باورم چهره ی بهشتی ات را تصوّر می کنم، ندایی به من می گوید تو زیباتری٬ هر صورتی که در خیالم نقش می بندد، قطعا تو از آن زیباتری ، آنقدر زیبایی که تمام فرشتگان به صف٬ در برابرت سجده کنان "فتبارک الله احسن الخالقین" می گویند.

مادر٬ تمام ِ خاطراتت در ذهنم رژه می روند٬ من حتّی در خواب هم به خاطرات ِ تو فکر می­کنم.

هیچ گاه آخرین باری که تو را در آغوش گرفتم از خاطرم محو نمی شود٬ صدای نفس هایت مثل همیشه نبود، لحنت خیلی مهربان تر از همیشه بود. حتّی ... حتّی لحظه ای که سکوت کردی هم سکوتت با من حرف می زد. و من امروز چه خوب معنی سکوتت را می فهمم، ای کاش همان لحظه زمان متوقف می شد و در آغوشت جان می داد، تا روزهای بی تو بودن را تجربه نمی کردم. تو نبض زندگی من بودی مادرم.

مادر من از پاییز بیزارم تو چقدر پاییز را دوست داشتی تو چقدر به برگ های پاییزی رشک می بردی، به یاد دارم هرسال به پاییز که می رسیدیم می گفتی :"مرگ هم مرگ پاییزی! به برگ ها نگاه کن چه با آرامش به آغوش خاک رهسپار می شوند".

اما مادر پاییز بی رحم ترین فصل زندگی من است.

مادر جان چرا اندکی صبر نکردی تا امسال هم ۵ دی ماه برایت جشن زمستانی تولدت را بگیرم. چرا من را به عزای پاییزی ات نشاندی؟

همه می گویند خوش به حال مادرت که بهترین روز به سمت خدا پر کشید(۲۱ مهر ۹۱) برابر با (۲۵ ذیقعده) همان دحو العرضی که یکی از چهار روز برگزیده ­ی خداست و برابر است با ایام قدر.چه مرگ ِ با عزتی مادر جان.

کتاب مفاتیح را بر می ­دارم همه راست می گویند تو بهترین روز خدا رفتی کمی آرام می شوم.

دحوالعرض روز گسترش یافتن زمین است٬ روزی که امام زمان ظهور می کند و همچنین میلاد مسیح و میلاد امام رضا و میلاد حضرت ابراهیم و می گویند زمین در این روز شکل گرفته و متولد شده .

مطمئنا این مرگ برای تو آغاز زیباییست مادر جان.

ادامه دارد...

ثبت شد✅

نویسنده:: آمنه نقدی پور


برچسب‌ها: نامه ای به مادر, مرگ مادر, فوت مادر, مادر مرحوم
+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۸/۰۴  توسط  آمنه نقدی پور  |