|
طیب اللّه، که در خطِّ حسِین آمده ای از صفِ پَهلَوی، پهلُوی خُمِین آمده ای عِرق زهرا، تن و جانت ز عَرَق پاک نمود همچو حُرّ، از عملِ شِمر به شِین آمده ای عشقِ سالارِ شهیدان، به شهادت دادت از شک و توبه، به بین الحَرَمِین آمده ای در دو راهی که بد و خوب در آن پیدا نیست از صفِ دیو صفت ها، به صفِین آمده ای حُرِّ ایرانی و نامت شرف این خاک است در دلِ مردمِ ایران، مَرَّتِین آمده ای رفتی از ظلمتِ تردید بُرون، در پِیِ نور از خرابات، به آرَمگهِ زِین آمده ای تنت آزرده شد از، حبس و سیاست اما در صفِ حق و سزا، طرفة العِین آمده ای حبس بر جان و تنت، زخم و جراحت انداخت همچو ایوب، غریبانه به بین آمده ای پر زده مرغ دلت، با پر و بال ثَقَلین در عروجت، ز صعودِ ثَقَلِین آمده ای گره خویش برِ پیرِ مُغان بردی دوش با فتوت به تلافی دو دِین آمده ای دِین اول به وطن بود، که جبران کردی دِین دوم به خودت، در همه حِین آمده ای سدّ شدی بر همه دیوان، چنان اسکندر بهر پر کردنِ کوهِ صَدَفِین آمده ای طیّب حاج رضایی ست، شهیدِ رهِ عشق طیّب اللّه، که در خطِّ حسِین آمده ای
شاعر: آمنه نقدی پور برچسبها: نقدی پور, آمنه نقدی پور, شعر درباره شهیدان, شهید طیب حاج رضایی
+ نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۳/۱۷  توسط آمنه نقدی پور
|
داستان کوتاه سامانتا دختر حسود
دختر حسود سامانتا دختری مرفه و نازپرورده بود، که از بچگی هرچه می خواست پدر و مادرش در اختیارش میذاشتند، به همین خاطر، بسیار پر توقع و پر ادعا بود و با وجود زندگی راحتی که داشت آدمی بسیار پر خشم و حسود بود و در عین اینکه چیزی کم نداشت، همیشه حسرت داشته های دیگران در دلش بود. نویسنده: آمنه نقدی پور از کتاب مجموعه داستانهای کوتاه آمنه نقدی پور
برچسبها: آمنه نقدی پور, داستان, رمان, داستان کوتاه
+ نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۲/۲۱  توسط آمنه نقدی پور
|
شاعر: آمنه نقدی پور از کتاب قاسمانه برچسبها: آمنه نقدی پور, حاج قاسم سلیمانی, پهباد حاج قاسم, ترامپ
+ نوشته شده در ۱۴۰۱/۰۹/۱۲  توسط آمنه نقدی پور
|
عشق، جانشین خداوند در زمین است نویسنده: آمنه نقدی پور برچسبها: عشق, عشق یعنی, آمنه نقدی پور, متن ادبی
+ نوشته شده در ۱۳۹۹/۱۲/۱۹  توسط آمنه نقدی پور
|
عکس کودکی ام مرا به یاد آغوش مادرم می اندازد آغوشی که همیشه مأوای دلتنگی ام بود آغوشی که آرامگاه اندوهم بود کودکی من در یک کلمه خلاصه می شود: «مهر مادری» کلمه ای که ختم تمام کلمات است «مهر مادری» با روح و جان و وجودم سرشته شده از همان کودکی شیفته اش شدم و قلبم به قلب پرمهرش گره خورد همان زمانی که آغوش پر مهر مادر را در بر گرفته بودم و دستانش گیسوانم را می نواخت و نگاهش در نگاهم گره خورد و با تبسمی روح نواز مرا «ثمره ی عشق بی پایانش» خطاب کرد وقتی نفس های حیات بخشش را با نفسم یکی می کرد با تک تک کلماتش قلب از کف رفته ام تسخیر عشقش میشد می گفت: تو فرشته ی کوچک مادری می گفت: تو عشق بی نظیر مادری می گفت: تو که آمدی مفهوم زندگی را فهمیدم می گفت: تنها شوق زندگی ام تویی می گفت: با چشمان تو زندگی را می بینم می گفت: دنیای قبل از تو ، جهنم بود مادرم به من می گفت: تو که آمدی دنیای من را بهشت کردی مادرم عاشقم بود، که عاشقش هستم عاشقش بودم، که عاشقم بود من با چشمان او میدیدم و او با چشمان من فهمش برای افراد عامی سخت است ولی آدم های عاشق ِ سینه سوخته، مفهوم عشق ما را خوب می فهمند آدم هایی که در کنار مادرشان اشک ریخته اند صورت مادرشان را لمس کرده اند با لبخندش خندیده اند به خاطرش سینه چاک کرده اند به عشقش غیرت کرده اند به اسمش قسم خورده اند به یادش خدا را تجسم کرده اند با سکوتش به چشمان صامتش خیره شده اند و با کلمه به کلمه ای که از لبان ترش تراوش کرده زندگی کرده اند که می داند و چه می داند که مادرم چگونه فرشته وار کودکی ام را ساخت؟ مادرم با هر ذکری که بر لب جاری می کرد هزار فرشته را به استقبال کودکی ام می آورد مادرم کودکی مرا در آغوش فرشتگان و در آغوش فرشته ای که خدایی بلد بود پرورش داد مادرم تنها فرشته ی زمینی بود که دیده ام و می شناسم مادر جان، هزاران سپاس که کودکی ام را فرشته وار ساختی مادر، تو با شکوه ترین خاطره ی زندگی منی تمام چیزهای خوب دنیا مرا به یاد تو می اندازند دخترت آمنه شبها به عشق دیدن چشمانت ستاره ها را می شمارد چشمان تو در ماه خلاصه شده و ستاره ها دور چشمانت می گردند نویسنده: آمنه نقدی پور برچسبها: مادر, کودکی, آمنه نقدی پور, متن ادبی
+ نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۹/۱۸  توسط آمنه نقدی پور
|
پشت سگ را شغال می گیرد شاعر: آمنه نقدی پور
برچسبها: پشتیبان, آمنه نقدی پور, خدا هست, خدا بزرگه
+ نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۸/۱۷  توسط آمنه نقدی پور
|
خوبی هایمان را فراموش کردند ولی خداوند فراموش نکرد نویسنده: آمنه نقدی پور برچسبها: خداهست, خدا جای حق نشسته, عدالت, آمنه نقدی پور
+ نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۶/۲۳  توسط آمنه نقدی پور
|
آکواریومی که تنهائیش کنج ِخانه عجیب دلگیر است ماهی ِ زخمی َم نمی داند که برای رها شدن دیر است آکواریومی که می فهمد جبر یعنی که همدمش باشد گرچه از اتّفاقِ حرص و هوس ماهی زخمیَ م کمش باشد یک فضای همیشه تکراری، یک فضای همیشه در بسته طفلکی ماهیِ پریشانم دل به سنگی شبیه من بسته روزها با نگاه ِ پرسشگر توی چشمام خیره می مانَد شک ندارم که ماهیِ تنها از نگاهم همیشه می خوانَد: که منم پای او نمی مانم، جبر پای مرا به او بسته من نظاره کنانم و او هم از تلاشش نمی شود خسته شاعر: آمنه نقدی پور از کتاب سایه ای به نام عشق
پ. ن جواب تبصره ی زندگی که مصلوب است برای شیشه شکستن، برای دل چوب است شاعر: آمنه نقدی پور برچسبها: ماهی, شعردرمورد ماهی, شعر درباره آکواریوم, شعر در مورد وابستگی
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۱۱/۲۸  توسط آمنه نقدی پور
|
|