زندگی، پرچمِ سه رنگِ توست
سبز و سُرخ و سپید و رنگِ خدا
دست اِبلیسیان بُریده از آن
چونکه الله دارد و شهدا
سبز یعنی، شکُفتنِ ایمان
وسطِ دشتِ مین و دستِ جُدا
سبز یعنی، که سبز خواهد شد
لاله های وطن، به دستِ خدا
سبز یعنی، سرِ سلیمانی
سبز شد، در میانه ی میدان
سُرخ یعنی، شُعاعِ خونی که
لاله روئیده در میانه ی آن
نُقطه ی اوجِ پرچمِ ایران
پوشِشِ قُلّه ی دماوند است
رنگِ روی سپیدِ رزمنده
آن دَمی که میانِ اَروَند است
روسپیدیِ قاسمِ فاتح
وقتی از جَنگِ سرد برگشته
در دفاعِ مُقَدّس و حذف

داعِشِ سرنگون و سرگَشته
سُرخ یعنی سرِ شهیدی که
تیر و تَرکِش به خون کشید آن را
زیرِ رَگبار و بُمب و خمپاره
کَرد تقدیمِ پرچَمَش جان را
رنگِ خون، رنگِ صُلح و آزادی
رنگِ سبزی که رنگِ آبادیست
از تو آباد شد وطن بی شک
سبزیِ تو نِمادِ آزادیست
کشورِ عشق و جنگ و آزادی
کشورم ای بهانه ی قاسم
نقطه ی عطفِ رنگ های توست
رفتنِ فاتحانه ی قاسم
کاش میشد به خاکِ کِرمانَت
بوسه زد، روی مَقبَر قاسِم
من به قربانِ قَد و بالایش
سر فدای تن و سرِ قاسم
شعرِ من در تو شکل می گیرَد
وطنم سرزمینِ اجدادم
نسلِ من از تبارِ سِیّدعلی
در رَهِ توست، بُغض و فریادم

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب قاسمانه


برچسب‌ها: حاج قاسم سلیمانی, شعر برای دهه فجر, ۲۲ بهمن, شعر در موردایران
+ نوشته شده در  ۱۴۰۱/۱۲/۱۲  توسط  آمنه نقدی پور  | 

لا حَول بخوانید که مختار سوار است

او مُنتقمِ خون خداوند لِثار است
او مُنتقمِ ماهِ بنی هاشمم عباس
خونخواهِ علی اصغرِ لب تشنه و زار است
آراسته لشکر ز عرب تا به عجم پیش
فرمانده ی لشکر زِ یمین و ز یسار است
حور و مَلَک از عرش بگویند سلامش
مقصد که ز معراج رَوَد، یکّه سوار است
آغازِ رَهَش بیعتِ با مسلم بی کس
در کوفه ی بی رحم و در آغوشِ حصار است
مختار چه تدبیر؟ که زندان شَرَفی داشت
بر کوفه که بر خشمِ خداوند دچار است
دل را چه غمی از دلِ در حبس گرفتار؟
آنجا که دلِ مَردمش از دیو، شکار است
شهری پُرِ تزویر که هِی عهد شکستند
عهدی که نپاید، به چه تدبیر و چه کار است؟
کوفی صفتانی که سزاوارِ عتاب اند
هُشدار و ملامت که در آن دیو، قرار است
قربانگَهِ عُشّاق شده کوفه، خدایا
آنجا که به هر خانه رَوی شکلِ مزار است
با غافله مختار روان شد سوی کوفه
از بَهرِ قصاصی که چو تکلیفِ قرار است
تشریح نمودند تنِ پستِ شَبَث را
وحشی صفتی را که بسانِ سگِ هار است
کردند سرِ ابن زیادان سر نیزه
گفتند که این ابن زنا طعمه ی نار است
از جُثه ی ملعون عُمَر سر ببریدند
حفص ابن عُمَر همچو پدر نحس تبار است
شد حرمله صد تکّه ز آهِ دلِ زینب
تن سوختَنَش تا که چِشَد آنچه قرار است
آن کس که به طفلان و اسیران نکند رحم
ملعون و پلید و سگِ در حالِ شکار است
احسنت به مختار به آن کیّسِ مولا
مولایم علی گفت: که او نیک نگار است
اومنتقمِ خونِ حسین ابن علی بود
او سَیّس و او کَیّس و پر زَهره و شار است
آنجا که دلِ آلِ علی آینه وار است
مختار به همراهیِ شان آینه دار است

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: مختار ثقفی, شعر برای مختار ثقفی, شعرمذهبی, محرم
+ نوشته شده در  ۱۳۹۸/۰۴/۰۴  توسط  آمنه نقدی پور  | 

آرامش ِ نگاهت، معجون چهل گیاه است
تبسمت شکوفه ی گیلاس
لب هایت لبالب شهد و کیمیاست
گل ِبابونه با نگاه تو می روید
گل ِ مریم از وجود توست که می بوید
تو خود ِخود ِ عشقی
بی کم و کاست
تو با شکوه ترین و مقدس ترین وسوسه ی دنیایی
از آن وسوسه ها که می ارزد به رانده شدن از بهشت
چرا که با تو جهنم هم بهشت می شود

نویسنده: آمنه نقدی پور


برچسب‌ها: آمنه نقدی پور, نقدی پور, وبلاگ آمنه نقدی پور, شعرهای آمنه نقدی پور
+ نوشته شده در  ۱۳۹۷/۱۱/۱۳  توسط  آمنه نقدی پور  | 

اگه از یه راهزن خوشت اومد، به لقمه ای که می خوری شک کن

اگه ز یه آدم ِ لاابالی خوشت اومد، به درست بودنت شک کن

اگه ز یه آدم ِ سنگدل خوشت اومد، به جنس ِ دلت شک کن

اگه از یه آدم ِ بی ریشه خوشت اومد ،به اصالتت شک کن

اگه از یه کافر خوشت اومد، به ایمانت شک کن


اگه از یه آدم ِ کذّاب خوشت اومد، به صداقتت شک کن


و اگه از آدمای خوب خوشت نمیاد، به خوب بودنت شک کن


آدم درست، شیفته ی آدم درست می شه

نویسنده: آمنه نقدی پور


برچسب‌ها: حرف حساب, آمنه نقدی پور, وبلاگ آمنه نقدی پور, مفهومی
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۱۰/۰۸  توسط  آمنه نقدی پور  | 


تاولِ بغض روي حنجره ات

برنگشتی به آشنا و خودی

گريه اي لَخته روي قرنيه هات

از تمام جهان، کنده شدی

حفره اي كنده اند در دلِ تو

حفره ای از سياه چالِ گناه

چشم هایت به جاده خيره شده

چشم هایت پر از کلاغ ِ سیاه

تو زمين از كسي نمي خوردی

تو که برخورده ای به ساعت ها

در عقب گردِ ساعتی بی حال

در سرت خورده چوب عادت ها

من به فرياد تو نمی رسم و

من فقط راوي صداي تو ام

سر من داد می زني كه بمان

با صدايي كه زيرِ غم شده بَم

زل زدی به نگاه آينه ها

توي چشمانِ گيج و وارونه

گفته بودی به مرد ِ آیینه

سرتو بردار از روی شونه

تا ابد زندگي جنازه ی توست

روي دوش زن فدا شد ه ات

توي لرزيدن صداي تو مُرد

عشق وامانده ی فنا شده ات

از چه معشوقِ تو به حاشيه رفت

عشق تو یک توهم محض است

فکر کردی به عشق متصلی؟

عشق تو اتفاقِ بی مغز است

مشتِ بی وا شدن كنارِ سكوت

مشتِ بي وا شدن كنارِ گناه

يعني از لمس عشق بی خبر است

آنکه نفرین شده به سردی آه

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب یک جفت پای دار


برچسب‌ها: آمنه نقدی پور, شعرهای آمنه نقدی پور, وبلاگ آمنه نقدی پور, ترانه اجرا نشده
+ نوشته شده در  ۱۳۹۰/۰۴/۱۴  توسط  آمنه نقدی پور  |