|
برنگشتی به آشنا و خودی گريه اي لَخته روي قرنيه هات از تمام جهان، کنده شدی حفره اي كنده اند در دلِ تو حفره ای از سياه چالِ گناه چشم هایت به جاده خيره شده چشم هایت پر از کلاغ ِ سیاه تو زمين از كسي نمي خوردی تو که برخورده ای به ساعت ها در عقب گردِ ساعتی بی حال در سرت خورده چوب عادت ها من به فرياد تو نمی رسم و من فقط راوي صداي تو ام سر من داد می زني كه بمان با صدايي كه زيرِ غم شده بَم زل زدی به نگاه آينه ها توي چشمانِ گيج و وارونه گفته بودی به مرد ِ آیینه سرتو بردار از روی شونه تا ابد زندگي جنازه ی توست روي دوش زن فدا شد ه ات توي لرزيدن صداي تو مُرد عشق وامانده ی فنا شده ات از چه معشوقِ تو به حاشيه رفت عشق تو یک توهم محض است فکر کردی به عشق متصلی؟ عشق تو اتفاقِ بی مغز است مشتِ بی وا شدن كنارِ سكوت مشتِ بي وا شدن كنارِ گناه يعني از لمس عشق بی خبر است آنکه نفرین شده به سردی آه شاعر: آمنه نقدی پور از کتاب یک جفت پای دار برچسبها: آمنه نقدی پور, شعرهای آمنه نقدی پور, وبلاگ آمنه نقدی پور, ترانه اجرا نشده
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۰۴/۱۴  توسط آمنه نقدی پور
|
|