عکس کودکی ام مرا به یاد آغوش مادرم می اندازد آغوشی که همیشه مأوای دلتنگی ام بود آغوشی که آرامگاه اندوهم بود کودکی من در یک کلمه خلاصه می شود: «مهر مادری» کلمه ای که ختم تمام کلمات است «مهر مادری» با روح و جان و وجودم سرشته شده از همان کودکی شیفته اش شدم و قلبم به قلب پرمهرش گره خورد همان زمانی که آغوش پر مهر مادر را در بر گرفته بودم و دستانش گیسوانم را می نواخت و نگاهش در نگاهم گره خورد و با تبسمی روح نواز مرا «ثمره ی عشق بی پایانش» خطاب کرد وقتی نفس های حیات بخشش را با نفسم یکی می کرد با تک تک کلماتش قلب از کف رفته ام تسخیر عشقش میشد می گفت: تو فرشته ی کوچک مادری می گفت: تو عشق بی نظیر مادری می گفت: تو که آمدی مفهوم زندگی را فهمیدم می گفت: تنها شوق زندگی ام تویی می گفت: با چشمان تو زندگی را می بینم می گفت: دنیای قبل از تو ، جهنم بود مادرم به من می گفت: تو که آمدی دنیای من را بهشت کردی مادرم عاشقم بود، که عاشقش هستم عاشقش بودم، که عاشقم بود من با چشمان او میدیدم و او با چشمان من فهمش برای افراد عامی سخت است ولی آدم های عاشق ِ سینه سوخته، مفهوم عشق ما را خوب می فهمند آدم هایی که در کنار مادرشان اشک ریخته اند صورت مادرشان را لمس کرده اند با لبخندش خندیده اند به خاطرش سینه چاک کرده اند به عشقش غیرت کرده اند به اسمش قسم خورده اند به یادش خدا را تجسم کرده اند با سکوتش به چشمان صامتش خیره شده اند و با کلمه به کلمه ای که از لبان ترش تراوش کرده زندگی کرده اند که می داند و چه می داند که مادرم چگونه فرشته وار کودکی ام را ساخت؟ مادرم با هر ذکری که بر لب جاری می کرد هزار فرشته را به استقبال کودکی ام می آورد مادرم کودکی مرا در آغوش فرشتگان و در آغوش فرشته ای که خدایی بلد بود پرورش داد مادرم تنها فرشته ی زمینی بود که دیده ام و می شناسم مادر جان، هزاران سپاس که کودکی ام را فرشته وار ساختی مادر، تو با شکوه ترین خاطره ی زندگی منی تمام چیزهای خوب دنیا مرا به یاد تو می اندازند دخترت آمنه شبها به عشق دیدن چشمانت ستاره ها را می شمارد چشمان تو در ماه خلاصه شده و ستاره ها دور چشمانت می گردند

نویسنده: آمنه نقدی پور


برچسب‌ها: مادر, کودکی, آمنه نقدی پور, متن ادبی
+ نوشته شده در  ۱۳۹۹/۰۹/۱۸  توسط  آمنه نقدی پور  |