آکواریومی که تنهائیش کنج ِخانه عجیب دلگیر است
ماهی ِ زخمی َم نمی داند که برای رها شدن دیر است
آکواریومی که می فهمد جبر یعنی که همدمش باشد
گرچه از اتّفاقِ حرص و هوس ماهی زخمیَ م کمش باشد
یک فضای همیشه تکراری، یک فضای همیشه در بسته
طفلکی ماهیِ پریشانم دل به سنگی شبیه من بسته
روزها با نگاه ِ پرسشگر توی چشمام خیره می مانَد
شک ندارم که ماهیِ تنها از نگاهم همیشه می خوانَد:
که منم پای او نمی مانم، جبر پای مرا به او بسته
من نظاره کنانم و او هم از تلاشش نمی شود خسته
شاعر: آمنه نقدی پور
از کتاب سایه ای به نام عشق
پ. ن
جواب تبصره ی زندگی که مصلوب است
برای شیشه شکستن، برای دل چوب است
شاعر: آمنه نقدی پور
برچسبها:
ماهی,
شعردرمورد ماهی,
شعر درباره آکواریوم,
شعر در مورد وابستگی
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۱۱/۲۸  توسط آمنه نقدی پور
|