|
(نامه شماره ۳) مادر جان سلام این سومین نامه ای ست که برایت می نویسم. *می نویسم بر تن ِ تقدیر ِ خویش با، مَدادی تیره و خاکستری سرنوشتم با قلم پیوند خورد بر بلندای غم و غم پروری مادرم آموخت بر من خطّ ِ عشق زنده شد در روح ِ من خود باوری با قلم زان پس نوشتم عشق عشق این نهایت داشت رنگ ِ دیگری مادرم سر مشق ِ زیبایی کشید طرح ِ مادر خواست صدها مشتری طرح ِ آغوشی که کودک خفته بود موج می زد ماه و مهر ِ مادری مادرم با جادوی احساس ِ خود از قلم می ساخت گنج و گوهری می تراشم من مداد ِ خویش را می نویسم: دوستت دارم تری* مادر جان، این شعر هفت ساله شد و هنوز هم نمی تواند احساس من را آنطور که می خواهم برساند! از روزی که رفته ای نوشته هایم سیاه پوش شده اند. تا تو رفته ای غم حرف ِ اول را می زند: *تا تو رفتی دل من تنها شد واژه ی درد چه بی پروا شد شعرِ آبستن ِ غم فارغ شد ناگهان تازه غزل پیدا شد* ... آه مادر جان گوش کن، تو الهه ی تمام غزل های من هستی گوش کن: *آه ای الهه ی غزل ِ بارور شده آه ای تو بذر ِ عشق شکوفای لاجرم* ... مادر کجایی؟ کجایی؟ که دورت بگردم و بخوانم: *مادرم هدیه ی خداوندی عشق ِ مُنزَل، الهه ی ایمان زیر ِ پای تو فرش خواهم شد ای بهشت ِ همیشه جاویدان* ... مادر، من دیگر هرگز حتّی افتخار ِ اینکه فرش ِ زیر ِ پایت باشم را هم ندارم. مادر امروز بی تو چقدر هیچم. امروز من فقط با یاد و خاطرات تو زنده ام، با شعرهایی که برایت سروده ام زندگی میکنم، این شعرها چقدر تو را به وجد آورده اند مادر، چقدر برایت طنازی کرده اند؟ مادر: *ای ناجی تمامی شب های حیرتم* در این شب های حیرت و تنهایی، تنها یاد ِ توست که آرامم می کند. مادر، امروز این تنها چیزیست که خوب ِ خوب می فهمم: *مرگ و شیون شده شعرم، کلماتش با تو قلب ِ من در کف ِ تو، شوق ِ حیاتش با تو* ... مادر، قلب من امروز شوق زندگی ندارد، تپندگی ندارد. با این درد ِ بی نفسی چه کنم؟ مادر، من که با بوسه بر دستانت ذکر می گفتم، من که با نگاه کردن به چهره ی ماهت عبادت میکردم، راهی هست که باز هم مؤمن بمانم؟ راهی هست که باز هم من را به خداوند پیوند دهد؟ راهی هست؟ مادر جان، عبادت من دچار خلل شده است ! تو قبله ی من بودی مادر؛ غیر از تو، به چه کسی می شود رو کرد؟ مادر، لحظه هایی که با خداوند خلوت میکنم تو در فکرم هستی، چه می شود کرد که حتّی در نماز هم، نماز های در آستانه ی بیماری ات شبیه یک فیلم از خاطرم می گذرد. مادر ِ مؤمن و سر به مهر ِ من. مادر تو با اینکه نمی توانستی سر پا بایستی چگونه ساعت ها در برابر خداوند زانو می زدی و نماز میخواندی و عبادت می کردی و نماز شکر به جای می آوردی؟ مادر، با اینکه جسمت اینجا نیست، اما خاطرات ِ تو در من اند و شخصیت من را شکل می دهند. مادر ، با تمام ِ این حرفها من هنوز هم بودنت را به طرز ِ شگفت انگیزی احساس می کنم. عشقت هنوز هم در این خانه هست، من هرگز به نبودنت عادت نمی کنم ، من باور نمی کنم که تو نباشی، تو اینجایی، در این خانه ، در خانه ی قلب ِ عاشقم. درهای این خانه را محکم بسته ام و تو در قلب ِ من اسیری و راهی جز ماندن نداری. مگر بودن غیر از این است که چراغ ِ یادت خاموش نشود؟ مادر جان، تو هستی، حتّی پر رنگ تر از قبل، من هرگز چراغ ِ یادت را خاموش نمی کنم، تو هرگز از خاطره ها محو نمی شوی. تا من زنده ام خاطرات تو زنده اند و تازه با مرگ ِ من، نبودن ِ تو آغاز می شود. مادر جان، هرگاه دلتنگم شدی نامه هایم را بخوان آنوقت از لا به لای تک تک ِ این کلمات، عشقی را می یابی که دلتنگی ات را آرام می کند. *مادر خدای عشق* این عشق را از تو آموخته ام و این عشق به خاطر قطرات ِ اصیل ِخونی ست که از رگ های تو در رگ های من جریان دارد. *مادر حجاب ِ عشقِ تو عریان نمی شود* مادر! من کودکانه ترین لحظه های عمرم را در کنار ِ تو گذرانده ام. مادر، تو بهانه های کودکانه ی من را خیلی خوب می فهمی و می دانی اکنون چه احساسی دارم! *هم پای لحظه های پر تشویش ِ کودکی* می دانی که نبودن ِ تو چقدر آزارم می دهد، هرگز این را نگفته بودم٬ من فقط برای دزدیدن ِ بوسه های بی دریغ ِ تو اشک می ریختم. من فقط به خاطر دست های نوازشگر ِ تو کودکی بی پروا می شدم. من بی تو، تکّه سنگی بیش نیستم: *دیگر کجاست کودک ِ سرمست و شاد ِ تو*؟ ... *دلم برای تو یک فصل کودکی کرده به قدر پیری یک نسل کودکی کرده* ... ای کاش یک بار ِ دیگر، فقط یک بار ِ دیگر، سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم و بعد برایم لالایی مخصوصم را می خواندی و بعد هر دو با هم به خوابی ابدی می رفتیم، مادر جان من هم شبیه تو: *دل از زمین و آدماش کندم دنیای من هرگز زمینی نیست* مادر جان مدّتی ست که فقط من حرف می زنم و تو فقط سکوت می کنی کاش و اِی کاش که تو هم چیزی می گفتی، تا از لبم بخوانی: *چون کودکی دلم طلب دارد نوای تو سر می گذارم بر حریم ِ دست های تو افسانه ای شگرف در انتهای شب در یک حریم ِ پاک طفلی شکسته بغض چشمان ِ منتظر مادر تویی فسانه ی شب های انتظار مادر تویی تلألؤ چشمان ِ اشک بار* ادامه دارد... ثبت شد✅ نویسنده:آمنه نقدی پور برچسبها: داغ مادر, مرگ مادر, فوت مادر, مادر مرحوم
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۸/۱۸  توسط آمنه نقدی پور
|
|