چرا بی خبر آمدی؟
می گفتی تا موهایم را شانه کنم
لباس اطلس یشمی ام را بپوشم
عطر حرم را بیفشانم در ساحت خانه
و چادر نماز حریرم را از صندوقچه ی فیروزه ی عطرآگینم قرض بگیرم
می گفتی تا هزار صلوات نذر نگاهت کنم
تسبیحم را با عشق بیشتری لمس کنم
انگشتر دُر نجف، حرم آقایمان را با سلام و صلوات و آداب دست کنم
لبخندم را تنظیم کنم رأس ساعت هشت
تا بچسبد به دل آقایمان
جمعه بود که آمدی و در دلم ماندی
هر آینه آمدنت واقعی ترین حقیقت عالم است
جمعه بود که دیدمت
ذکر ادرکنی ادرکنی ام را در آغوش کشیدی
اشک اشتیاقم را بوسه زدی
اندوهی نبود
اشک و آهی نبود
فقط کمی دلتنگی بود
برای دلتنگی ام اسمی انتخاب کردم
اسمی که من را یاد چشمانت می اندازد
دلتنگی ام از چشم هایت بیرون زده
یا علی گفتم تا امانِ دلتنگی ام شوی
تو بودی و یک عالمه نوید و امید و لبخند
تبسمت واقعی ترین موسمی بود که زندگی اش کردم
نگاهت برنده ترین شمشیری بود که قلبم را تکه تکه می کرد و زندگی می بخشید
مرا به ندبه آسمانی میهمان کردی
به یک دلِ سیر نجوا دعوت کردی
مرا به نور و روشنا فرا خواندی
گفتی رأس ساعت هشت قرار عاشقیست
من دلم را کوک ِ نگاهت کردم
نگاهت طعم ظهور میداد
نگاهت عطر حرم می داد
نگاهت رنگ خدا داشت
نگاهت شمیم کربلا را در حافظه ی خوابهایم جا گذاشت
نگاهت بوسه باران کرد دل مشتاقم را
نگاهت از آسمان آمده بود
تا دلم را آسمانی کند و با خود ببرد
آقا چرا تردید در نگاهت بود
من که مشتاقانه منتظر ظهورت هستم
از کدام زمان آمدی که در جانِ این زمان نمی گنجی؟
از کدام مکان آمدی که از سر زمین و آسمان زیادی؟
از کدام گمان گذشتی که تمام گمان ها مشتاق توست؟
تو را پیشترها دیده ام که می آیی و جهان را به عشق دچار می کنی
عشقی که عالمت تشنه ی اوست
اهلا و سهلا عشق
اهلا و سهلا یا صاحب الزمان

نویسنده: آمنه نقدی پور


برچسب‌ها: شعر در مورد ظهور, امام زمان, مهدی صاحب زمان, حضرت مهدی عج
+ نوشته شده در  ۱۴۰۲/۰۵/۰۴  توسط  آمنه نقدی پور  | 

آخر زمان ۱

بیزارم از مردم آخر زمان
مردمی که وقتی با کسی برابری ندارند برادری هم ندارند
وقتی خاک پای کسی نمی شوند خاک راهش می شوند
وقتی سنگشان کم است، سنگ اندازی می کنند
وقتی اصالت ندارند، اصالت کشی می کنند
مرد و نامردشان در یک پیاله آب میخورند
آخر زمان مردها زود ته می کشند
کاش تا ابد دوره ی آخر زمان نرسد
مردم آخر زمان بوی انسانیت نمی دهند
بوی خفت می دهند

آخر زمان ۲

تمام نشانه ها خبر از آمدن مردی میدهد
که جمعه ها به نام اوست
دلم گواهی میدهد آمدنش را
تاکنون به خطا نرفته این دل
تمام نشانه های آخر زمان
یکی پس از دیگری به منصه ظهور درآمدند
ولی تو همچنان ظهورت را به تأخیر می اندازی
آقا جان این زمان
همان آخر زمانیست که وعده اش را داده ای
مردم ، درست همان مردم آخر زمان اند که وصفشان را شنیده ایم
این دردهای بی درمان
این آدم های بی ایمان
این فتنه های آخر زمان
دین زدگی نا اهلان
غربزدگی تازه رسیدگان به دوران
حسادتهای بی امان
در آرزوی ظهور ماندگان
تمام دنیا از ظلم خسته اند
#کفر را می شود چاره کرد
ولی امان از ظلم
چه ظلمی بدتر از اینکه
قارونیان تا گردن غرق دلار
خونخوار شده اند
پول قدرت و شهوت اغناءشان نمیکند
با بوی خون این و آن لذت و شهوتشان را فرو مینشانند
به بدترین نوع جنون گرفتارند
نزدیکست که برق خنجرت هوش از سرشان ببرد
و خیل کثیر سربازان چالاک و مهیا و پا در رکابت
غافل گیرشان کنند
و چشمان ناباورشان از حدقه بیرون بزند
آقا جان پشتمان به آمدنت گرمست
پشت به پشت هم ایستاده ایم که پشتمان شوی
که تقاص خون به ناحق ریخته جدم
و ناله های پرگداز مادرم
و اشکهایش را بگیری
راستی چرا هنوز تاوان اشک های مادر م را پس نداده اند؟
منتظریم آقاجان
کنار اسم تو حک می شود نگاهم باز
تو تکیه گاه کلامی، تویی پناهم باز
به من نگو که تو این جمعه هم نمی آیی
که سر به سر شده ام چشم و روبه راهم باز

نویسنده: آمنه نقدی پور


برچسب‌ها: آمنه نقدی پور, آمنه نقدیپور, ظهور, امام زمان
+ نوشته شده در  ۱۳۹۹/۱۰/۰۹  توسط  آمنه نقدی پور  | 

الساعة
درد و فغان گرفته جهان را تنگ
ابلیس کرده عرصه ی جان را تنگ
"الساعة"، "العجل" بشتاب آقا
ظلمت گرفته روح ِ زمان را تنگ
ای "حجّت ِ" خدا، تو "دلیل ِ" عشق
هجر شما نموده روان را تنگ

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون

🔹قیامت🔹
لرزان زمین و مرگ میسّر کُن
با نفخه نفخه گوش ِ زمین کَر کُن
کوه از اساس بر کـَن و غوغا شو
"کن فیکون" کُن، کُن و محشر کُن
"ابصارها خاشعة ٌ" گردد
شیطان، ببین، بدان باور کُن

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون

🔹ظهور🔹
کنارِ اسمِ تو حَک می شود، نگاهم باز
تو تکیه گاهِ کلامی، تویی پناهم باز
به من نگو که تو این جمعه هم نمی آیی
که سر به سر شده ام چشم و رو به راهم باز
به من نگو که تو را دیدنم میسّر نیست
نگو که نا غزلی پر از اشتباهم باز
نگاه می چکد از چشمِ قرمزم...شاید...
که اشک پرده دریده است از گناهم باز
پریده رنگِ نگاهم از انتظارِ شما
نگو، نگو که در این جمعه رو سیاهم باز
جهان، روایتِ یک انتظارِ طولانی ست
کشیده می شود از انتظار، آهم باز...

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون

🔹دوران حیرت🔹
بعد از این 'دورانِ حیرت'، جمعه ای خواهد رسید
بعد از این ایّامِ غیبت، جمعه ای خواهد رسید
جمعه ها، با نُدبه می خوانم خدا را اَلغیاث
نُدبه دارد یک روایت: جمعه ای خواهد رسید
شیعیانِ منتظر ، دائم صدایش می کنند
کِشتیِ امّیدِ بر شَط ، جمعه ای خواهد رسید
مهدیِ موعودی ام، خورشیدِ پشتِ ابرهاست
او برای مرگِ ظُلمت، جمعه ای خواهد رسید
خواستم از مُنجی خود، ناجی ام باشد دمی
شافعِ روزِ شفاعت، جمعه ای خواهد رسید
او وجودش ضامنِ اثباتِ حق است و شَرَف
منتظر، مهدیِ حجّت، جمعه ای خواهد رسید
غیبتِ صغری گذشت و هم چنان خواهد گذشت...
مرگِ کبری رأس ساعت، جمعه ای خواهد رسید
انتظارش می کِشم، آیا قبولم می کُند؟
خود برای این قضاوت، جمعه ای خواهد رسید
ارتشی با قصد ِکعبه می شود راهی و بعد
می رسد دنیا ته خط، جمعه ای خواهد رسید

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون

اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ،وَضاقَتِ الاَْرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعان...العجل العجل العجلب

برای تعجیل در ظهور آقا امام زمان صلوات

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: آمنه نقدی پور, آمنه نقدیپور, ظهور, امام زمان
+ نوشته شده در  ۱۳۹۷/۱۲/۱۹  توسط  آمنه نقدی پور  | 

حسرتِ ما منتظران، بی تو به سر نمی شود
چشمِ غزل بی رخِ تو، تازه و تر نمی شود
ای تو دلیلِ عاشقی، ای تو دلیلِ شور و شر
ظُلمتِ شعرهای من، بی تو سحر نمی شود
نُدبه ی خسته ام ببین، دفترِ بسته ام ببین
بالِ شکسته ام ببین، بی تو دگر نمی شود
پشتِ سیاهی ام غَمین، تیر به قلب و آتشین
این شبِ قُطبیِ زمین، بی توگذر نمی شود
می بَرَدَم خیالِ تو، در حَرَمِ وصالِ تو
چشمِ من از جمالِ تو، خسته نظر نمی شود

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: امام زمان, ظهور نزدیک است, آمنه نقدی پور, معراج خون
+ نوشته شده در  ۱۳۹۵/۰۵/۱۲  توسط  آمنه نقدی پور  | 

عَرضِ حالِ مرا بخوان آقا

غصّه های مرا ندیده نگیر
چون کبوتر به شوق دیدارت
سر به چاهِ تو می زنم دلگیر
گرچه از روزگار دلگیرم
گرچه از روزگار می نالم
شوقِ پروازِ جمکران باشد
تا اَبَد عاشقانه می بالَم
یک عَریضه نوشتم از روزی
که چو مجنون به چاه افتادم
سَرِ من پُر شد از فراموشی
وعده های تو ما نْد در یادم
جمکران در پِیِ تو می گشتم
جلوی درب یک الی آخر
در به در، خسته، تب زده، نالان
تا گشایی به بستگی ها در
من گنه کارِکوچکی هستم
و تو درمان ترین مداوایی
از تمامِ گناهِ من بگذر
تو که مفهومِ خوبِ مأوایی
سهمِ من، بوسه بر زمینت شد
سهمِ من، از تو انتظاری دور
سر به کوهِ تومی زنم وقتی
مانده ای پشتِ ابرهای ظهور
کاش با سیلِ دردها می شد
من به چاهِ تو می شدم تبعید
سینه ام آشیانه ی درد است
غُصّه غُصّه، مُضاعَف و تشدید
سینه ام، خانه ی غمی دور است
از تو یک آرزو به دل دارم
یک عَریضه نوشته ام آقا
من امیدم به توست دلدارم
روی صَحنِ توخواب می چسبد
مستی وعاشقی و بی خبری
توی خوابم چوماه جلوه کنی
لحظه هایی که غایب از نظری
قرصِ ماهی تمام، در نظرم
روزِ میلادِ عشق، بی خبرم
من به ماهی تمام، می نگرم
شوقِ پرواز آمده به پَرَم

شاعر: آمنه نقدی پور

از کتاب معراج خون


برچسب‌ها: شعر مذهبی, شعر برای امام زمان, شعر برای حضرت مهدی, قوم و جمکران
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۰۵  توسط  آمنه نقدی پور  |